روزی روزگاریدر ایران زمین
می درخشید دختربچه ای آگاه و متین
یتیم و بی پدر از هفت سالگی
زندگی برایش سخت بود، پر از پارگی
ولی او پر از عشق بود، پر از زندگی
با وقار و کلاس می کرد نوجوانان را نمایندگی
او یک دغدغه بیشنداشت، رفاه رفاه رفاه
میترسید از او و امثال او، فرقه اهریمنی با قلبی سیاه
پر از رویاهای زیبا بود،عاشق احساس آزادی
وطنش بوی غربت میداد، فارغ سرور و شادی
پس از قتل مهسا، خشمگین، رفت به دنبال حق خویش
سهمش از زندگی باتوم به سر شد و نه بیش
زندگی سراسر پر از رنج است، او نوشت
جانش را از او گرفت، شیطانی پلید و زشت
او سارینا بود، دختری شجاع و بی ادعا
روح و نامش جاودان باد، اسطوره ایران ما